من همرزم شهید ابوالفضل بهرام جعفر بودم درگردان ضربت شهر سقز که در آموزشی گردان امام حسین هم با هم بودیم
پنچ شنبه رفته بودم بهشت زهرا بنر مسجد سر قبر بهرام نصب شده بود ..یکی از خاطرات ابوالفضل بهرام جعفر برایتان مینویسم…
خاطره هم رزم شهید :
“درسال۶۳حدود۱۶ ساله بودم و با دستکاری برای آموزش به پادگان امام حسین وبعد مرا به کردستان اعزام کردند آن زمان هنگام ورود به کردستان به هرکدام ازما یک اسلحه ژ ۳ می دادند وباید آن راتحویل می گرفتیم.آنجامن کمک آرپی جی زن شدم وچون باید کوله ای با خودمان حمل می کردیم و ژ۳ اسلحه سنگینی بود یک اسلحه کلاش تاشو نیز به ما دادند ژ۳ را در پادگان در وسایلم گذاشته بودم که موقع تسویه تحویل دهم یکی از بچه های گردان ضربت شهر سقز اسلحه اش خراب شده بود واسلحه مرا گرفت ژ۳ خودم را به او دادم وژ ۳ خراب او را در وسایلم گذاشتم.
چند روزی که گذشت سراغم آمد وگفت دیشب خواب دیدم شهید می شوم وبه خاطر اینکه اسلحه من دست توست . ممکن است برایت درد سر ایجاد شود . بیا بین خودمان یاداشتی بنویسیم واین راقید کنیم وامضا کنیم.من حرفش راجدی نگرفتم و متنی نوشت ودردونسخه تنظیم کرد وامضا کردیم. چند نفر هم به عنوان شاهدامضا کردند.
یک نسخه را خودش برداشت ویکی را به من داد چند وقت بعد دریکی ازعملیاتها شهید شد. صحنه های تلخ زیادی بر ما گذشت واین جریان از یادم رفته بود پس از سه ماه که برای تسویه رفتیم. هنگام تحویل اسلحه مرا به دفتر قضایی فرستادند وگفتند این اسلحه شهید بهرام جعفر است واسلحه تو نیست. هرچه جریان تعویض اسلحه را توضیح می دادم. نمی پذ یرفتند. ناگهان یاد آن یاداشت افتادم. در وسایلم جستجو کردم و آن نامه را پیدا کردم که باعث شد از یک گرفتاری بزرگ نجات پیدا کنم.آن شهید این را دیده بود.”