شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) واقعیتی انکار ناپذیر |
||
شهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعیتی است که منابع حدیثی و تاریخ شیعه و سنّی بر آن گواه است. برخی به علت عدم آشنائی با حدیث و تاریخ، در این واقعیت تردید نموده اند. از اینرو گوشه ای از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهل سنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت می نمائیم.* * *قال رسول اللَّه (ص): «… فتکون اوّل من یلحقنی من اهل بیتی فتقدم علیّ محزونه مکروبه مغمومه مقتوله ».(فاطمه) اولین کسی از اهل بیتم می باشد که به من ملحق می گردد، پس بر من وارد می شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول…فرائد السمطین ج ۲، ص ۳۴* * *قال موسی بن جعفر (ع): انَّ فاطمه (س) صدّیقه شهیده.اصول کافی ج ۱، ص ۳۸۱* * *قال ابن عباس: إنّ الرّزیّه کُلَّ الرّزیه، ما حال بین رسول اللَّه (ص) و بین کتابه.مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.صحیح بخاری ج ۱، ۱۲۰* * *تاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهی است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را می سازد. کوشش پی گیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند. و هیهات، هیهات. از نوک قلم پوزش می طلبم و او را به بردباری و شکیبایی فرا می خوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم.شهادت تنها یادگار پیامبر، «ام ابیها» صحیح بخاری، ج ۳، ص ۸۳، کتاب فضائل أصحاب النّبی (ص)، ب ۴۲، ح ۲۳۲ و ب ۶۱، مناقب فاطمه، ح ۲۷۸٫«بضعه الرّسول» همان ب ۴۲٫ و سیراعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۲۳ و… «سیده نساء العالمین»، «سیده نساء اهل الجنّه» و… پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع، آن هم بوسیله… یعنی چه؟آیا ممکن است؟ این خبر گوش هر انسان آزاده ای را می خراشد، هر عقلی را متحیّر می سازد، بر هر عاطفه ای سنگین می آید. گویا این همان امانتی است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند.شاید همین امر موجب گردید تا توجیه گران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخی را انکار کنند. امّا چه می شود کرد، ای کاش زبان لال می شد، قلم می شکست این خبر دهشت بار را نمی شنیدیم. و ای کاش آسمانها فرو می ریخت، کوهها متلاشی می شد، جهان بپایان می آمد و این فاجعه رخ نمی داد. چگونه بگویم؟ به که بگویم؟ چگونه ناله سرکنم؟ چگونه فریاد کشم؟ که این واقعیت تلخی است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است.این آوای شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است، بلکه معتبرترین کتابهای اهل سنت بر این مصیبت شاهدند. صحیح بخاری – معتبرترین کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت – طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثی چنین توصیف می کند «الرزیّه کلّ الزریّه» مصیبت آن مصیبتی که بر هر مصیبتی برتری دارد، بلکه آن مصیبتی که همه مصائب را در بر می گیرد، زمینه سازی برای این مصیبت عظمی بود. نسبت هذیان و… به پیامبر اکرم (ص) «غلبه الوجع» برای جلوگیری تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و… بود. و با جمله «عندنا کتاب اللَّه حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه «الرّزیّه کلّ الرّزیّه» را فراهم کردند.اینک متن حدیث ابن عباس گفت:چون بیماری رسول خدا (ص) شدید گردید، فرمود: چیزی بیاورید تا بر آن برای شما نوشته ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر (ص) بیماری چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت. پیامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خیزید درگیری در حضور من سزاوار نیست.پس ابن عباس بیرون رفت ومی گفت: مصیبت، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) ونوشتارش حائل گردیدند.«عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبیّ (صلی الله علیه و سلم) وجعه، قال: ائتونی بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبیّ (صلی الله علیه و سلم) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وکثر الغلط، قال: قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع، فخرج ابن عباس یقول: انّ الرزیّه کلّ الرزیّه ماحال بین رسول اللَّه (صلی الله علیه و سلم) وبین کتابه.»صحیح بخاری، ج ۱، ص ۱۲۰، کتاب العلم، باب ۸۲ کتابه العلم، حدیث ۱۱۲٫ و ج ۳، ص ۳۱۸، کتاب المغازی، باب ۱۹۹ مرض النّبیّ (ص) و وفاته، حدیث ۸۷۲٫ و ج ۴، ص ۲۲۵، کتاب المرض و الطب، باب ۳۵۷ قول المریض قوموا عنّی، حدیث ۵۷۴٫ و ص ۷۷۴، کتاب الاعتصام، باب ۱۱۹۱ کراهیه الخلاف، حدیث ۲۱۶۹٫شاید آنانکه کلام ابن عباس را می شنیدند که می گوید: «الرّزیّه کلّ الرّزیّه» وای مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنی چه؟ ! ابن عباس چه می گوید؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوه گویی به پیامبر (ص) کلام دیگری گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش می زنم. این ماجرا در منابع فراوانی از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره می شود.الف: ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابی شیبه، شیخ و استاد بخاری، در کتاب المصف، می گوید:«آنگاه که بعد از رسول خدا (ص) برای ابوبکر بیعت می گرفتند. علی (ع) وزبیر برای مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) رفت وشد می کردند. عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: ای دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما کسی از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویی ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمی شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون شد، علی (ع) و… به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: می دانید که عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما آتش می زند؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد »«حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللَّه (ص) کان علیّ والزبیر یدخلان علی فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتّی دخل علی فاطمه فقال: یا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه. »کتاب المصنف، ج ۷، ص ۴۳۲، حدیث ۳۷۰۴۵، کتاب الفتن.ب: همین مضمون را سیوطی در مسند فاطمه، آورده است. سیوطی، مسند فاطمه، ص ۳۶٫ ج:ابن عبدالبر، در الاستیعاب، نیز این داستان را نقل کرده است.ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۳، ص ۹۷۵٫ و…:و سپس با مشعلی بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظاره گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنی؟ گفت: بلی. چنانکه بلاذری می گوید: « ابوبکر به علی (ع) پیام فرستاد تا با وی بیعت کند امّا علی نپذیرفت. پس عمر با مشعلی آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانه اش یافت، پس فرمود: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانه ام را بر من به آتش می کشی؟ ! عمر گفت: بلی. »«انّ ابابکر ارسل الی علیٍّ یرید البیعه، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیله فتلقته فاطمه علی الباب، فقالت فاطمه: یابن خطاب ! أتراک محرقاً علیَّ بأبی؟ ! قال: نعم. »بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۸۶٫وابوالفداء نیز می گوید:« سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوی علی وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بیرون کند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ.پس عمر مقداری آتش آورد تا خانه را آتش زند.پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: کجا؟ ای پسر خطاب ! آمده ای تا کاشانه ما را به آتش کشی؟ ! گفت: بلی. یا در آنچه امت وارد شده اند وارد شوند. »« ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الی علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمه (رضی اللَّه عنها) وقال: ان ابی علیک فقاتلهم، فاقبل عمر بشی ء من نار علی ان یضرم الدار، فلقیته فاطمه (رضی اللَّه عنها) وقالت: الی این یابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّه. »ابوالفداء، تاریخ ابی الفداء ج ۱ ص ۱۵۶٫ دار المعرفه، بیروت.این سخن و این رفتار تفسیری بر کلام ابن عباس «الرزیّه کلّ الزریّه» گردید. نه، سخن ابن عباس تفسیری به گستردگی تاریخ، بلکه به وسعت… دارد، که در این رزیّه و ماتم، تاریخ قصیده ای سروده است، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهای آن قصیده بود. شاید ابن عباس هم از آن غزلی که عمر سرائید «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزیّه کلّ الزریّه» را درک نمی کرد. و تنها پیامبر اکرم (ص) در بستر بیماری این غزل غم را تا به پایان خواندند، که درد و تلخی آن، سختی بیماری را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنی شافعی جوینی – استاد جمعی از علمای اهل سنت، که یکی از شاگردانش – ذهبی – که به شاگردیش افتخار می کند و می گوید:سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین… و کان دیّناً صالحاً.تذکره الحفاظ، ج ۴، ص ۱۵۰۵، رقم ۲۴٫از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمود:«چون به دخترم فاطمه می نگرم بیاد می آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه اش ذلّت وارد گردیده، از وی هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمی آورد « یا محمداه »…. پس او اولین کسی از اهل بیتم می باشد که به من ملحق می گردد، پس بر من وارد می شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول… ».«..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادی: یإ؛ محمداه…فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیّ َ محزونه مکروبه مغمومه مغصوبه مقتوله. »فرائد السمطین، ج ۲، ص ۳۴، ۳۵ طبع بیروت.هنگامی با مشعل آتش برای تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وی «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و… موجب قتل محسن طفلی که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابی دارم – آنکه ذهبی وی را «الامام الحافظ الفاضل… کان موصوفاً بالحفظ و المعرفه» خوانده – جمله «إنّ عمر رفس فاطمه حتّی اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدی بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید ». را مورد تقریر و تأیید قرار داده، تا مورد نکوهش گروهی قرار گرفت.«کان ابن ابی دارم مستقیم الامر عامه دهره ثم فی آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن. »سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸٫روشن است زنی که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانه اش و سقط جنینش و… مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهی منجر به فوت وی شود، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب می گردد، و به عامل جنایت مستند می باشد، و نیازی به دلیل دیگری ندارد. از اینرو است که ائمه معصومین: واهل بیت رسول خدا (ص) مادر خود را شهید می خواندند. چنانکه حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود:«إنّ فاطمه (س) صدیقه شهیده»اصول کافی، ج ۱، ص ۳۸۱، ح ۲٫با آنچه گفته شد جای تردیدی باقی نمی ماند، و شهادت دختر پیامبر (ص) برای هیچ شیعه و سنی منصف و غیرمتعصبی قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهای بسیاری سنگین می آید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه می گوئی؟ چه می نویسی؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک می گردند؟ خورشید می تابد؟ و…. مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر اکرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمه بضعه منّی؛ فاطمه پاره تن من است»؟شاید بخاری به دروغ، طلیعه این غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب اللَّه حسبنا»، «الرزیّه کلّ الزریّه»؟ مگر صحیح بخاری معتبرترین کتاب اهل سنت نیست؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده؟ چرا وی مراسم غریبانه به خاک سپاری فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفه و… ذکر کرده؟ ومی گوید:چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی (ع) وی را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد.فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّی علیها…صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۵۳، کتاب المغازی، باب ۱۵۵ غزوه خیبر، حدیث ۷۰۴٫چرا کراهیت علی (ع) ملاقات با عمر را ذکر کرده؟… أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّه لمحضر عمر.همان مدرک اگر بخاری می بود شاید می گفت: من تنها نبودم، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است: که ابن عباس بر این رزیّه چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند:« قال ابن عباس: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسول اللَّه (صلی الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبیّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی… »ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه ای سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیماری رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. پس نزاع کردند، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست، و گفتند او را چه شده است، هزیان می گوید، از او جویاشویم، فرمود، رها کنید مرا…صحیح مسلم، ج ۳، ص ۴۵۵، کتاب الوصیّه باب ۵ الوقف ح ۲۲٫ابن ابی شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشن تر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده. مطلب روشن تر از آن است که بتوان آن را مخفی کرد، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهل سنت فراوان آمده.شاید کسی تصّور کند: آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست. بلی، کلام ابن ابی شیبه به تنهایی آتش زدن بیت وحی را ثابت نمی کند، امّا بخاری با نقل بیعت نکردن علی (ع) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر می دهد. زیرا در نقل ابن ابی شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور می دهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّی بود که فاطمه (س) سوگند می خورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد. وبخاری آورده است:«فاطمه (س) بر ابوبکر غضب نمود پس با وی قهر کرد پس با او سخنی نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر (ص) شش ماه زندگی کرد… (و علی (ع)) در این ماههابیعت نکرد.«فوجدت فاطمه علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّی توفیّت وعاشت بعد النّبیّ (صلی الله علیه و سلم) ستّه اشهر… ولم یکن یبایع تلک الاشهر. »صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۵۳، کتاب المغازی، باب ۱۵۵ غزوه خیبر، حدیث ۷۰۴٫پس بنا بر این چنانکه بلاذری در انساب الاشراف می گوید:« فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیله ».عمر به مقتضای قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید.وآنچه برخی نقل کرده اند که علی (ع) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید، مخالف نقل بخاری است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشتری برخوردار است، ونیز شواهد حدیثی وتاریخی، آن رامردود می داند. بلی قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سراینده ای جاری می شود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس برای وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنین و… از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهی، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود.هر چند بعضی از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند. امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه (س) پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پایان سرائیده شد. تا اینجا به گوشه ای از شواهد تاریخی حدیثی بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازی به تکثیر منابع نیست.امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهای تاریخی و حدیثی آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختی می تواند آن را باور کند.مگر علی (ع) نبود؟ چگونه جرأت کردند؟علی (ع) می دید؟ می دید فاطمه (س) را می زدند؟ می دید آتش شعله می کشد؟ می دید مصیبتهایی که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه (س) می بارد؟ ! چگونه جرأت کردند؟مگر ندیده بودند علی (ع) در خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر ندیده بودند علی (ع) مرحب را چگونه دو نیم کرد؟ مگر ندیده بودند علی (ع) عمرو بن عبدود را…؟ مگر ندیده بودند؟؟؟مگر ندای جبرئیل را نشنیده بودند «لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتی الاّ علی» چگونه جرأت کردند؟ بلی علی (ع) را دیده بودند.ای کاش علی (ع) را فقط در این صحنه ها دیده بودند تا جرأت نمی کردند. حلم علی را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند.یافته بودند که علی (ع) نفس پیغمبر (ص) است، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پیامبر (ص) جرأت می کردند. و او را می آزردند ! آن هم نه آزاری همچون آزار مشرکان مکّه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله می ریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزاری همچون آزار مشرکان و یهود و نصاری در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر (ص): آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه. باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد (ص) خون گریست « که او فرمود: «ما اوذی نبیّ بمثل ما اوذیت» بجای اینکه با پیروزی ها اذیّت و آزارها کم شود افزون می گردید ! و با رحلتش به اوج رسید.یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونی دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهای مشرکین قریش نفرین نمی کرد و می فرمود «انّ قومی لا یعلمون» و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت می کردند.او حیا می کرد که خود در مقابل آزارهایی که بر وی وارد می شد اعتراض کند، او دین خدا را پاس می داشت، و خدا به دفاع از او می پرداخت.از آیات سوره احزاب استفاده می شود که: جمعی سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر (ص) می شدند. چون آنها را دعوت به میهمانی می کردند، پس از پذیرایی دور هم می نشستند و با هم به گفتگوهای بیهوده و حتی آزاردهنده ای می پرداختند. و گاه چون از زنان پیامبر چیزی می خواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح می کردند. پیامبر از این وضع آزرده می گشت.امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهای ناهنجار و ناشایسته منع کند. خداوند آیاتی را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت.یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن .ای کسانی که ایمان آورده اید ! به خانه های پیامبر داخل نشوید مگر بشما برای صرف غذا اجازه داده شود، بدون اینکه چشم به ظرف غذای وی بدوزید، امّا هنگامی که دعوت شدید داخل شوید، ووقتی غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را می آزارد، ولی از شما شرم می کند (وچیزی نمی گوید)، امّا خدا از (بیان) حق شرم ندارد. وهنگامی که چیزی از آنان (همسران پیامبر) می خواهید از پشت پرده بخواهید، این کار برای پاکی دلهای شما وآنها بهتر استسوره الاحزاب، آیه ۵۳٫و سپس فرمود:شما حق ندارید پیامبر (ص) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ استوَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیماسوره الاحزاب، آیه ۵۳٫و پس از چند آیه می فرماید:آنانکه خدا و پیامبرش را می آزارند، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن می فرستد و برای آنان عذابی خار کننده آماده فرموده است.إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فیِ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَهِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِینًاسوره الاحزاب، آیه ۵۷٫شاید بتوان یکی از اهم مصادیق آزار پیامبر (ص) را داستانی که بخاری آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم (ص) در تاریکی شب با پوشش کامل به مکانی که خلوت و مناسب بود برای قضاء حاجت می رفتند. چون ام المؤمنین سوده قد بلندی داشت یا تنومند بود عمر وی را شناخت و فریاد برآورد که ای سوده تو نمی توانی خود را از ما پنهان کنی، بدان که ما تو را شناختیم. سوده بر می گردد، و به پیامبر شکوه می برد و آن حضرت می فرماید شما رخصت داده شده اید که برای حوائجتان خارج شوید. این داستان را بخاری در سه جا از کتاب صحیحش آورده است.۱ – در کتاب التفسیر سوره الاحزاب در ذیل آیات فوق:« عن عَائِشَهَ رضی الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَهُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَکَانَتْ امْرَأَهً جَسِیمَهً لَا تَخْفَی علی من یَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال یا سَوْدَهُ أَمَا والله ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَانْظُرِی کَیْفَ تَخْرُجِینَ قالت فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَهً وَرَسُولُ اللَّهِ e فی بَیْتِی وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّی وفی یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت یا رَسُولَ اللَّهِ إنی خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی فقال لی عُمَرُ کَذَا وَکَذَا… فقال إنه قد أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ »عایشه گفت: پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید، سوده برای قضای حاجتش بیرون رفت، او زنی تنومند بود، از اینرو نمی توانست خود را از کسانیکه او را می شناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید، وگفت: ای سوده ! به خدا نمی توانی خود را از ما مخفی نگاه داری، پس فکر کن چگونه خارج شوی گفت: پس بادگرگونی باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت: یا رسول اللَّه ! من برای برخی از نیازهای خود بیرون رفتم: عمر به من چنین وچنان گفت… پس (پیامبر اکرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شده اید تا برای نیازهایتان خارج شوید.صحیح بخاری، ج ۳، ص ۴۵۱ باب ۴۵، حدیث ۱۲۲۰٫۲ – در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن:« عن عَائِشَهَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَهُ بِنْتُ زَمْعَهَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَهُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلی النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّی وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ »(عایشه گفت: شبی سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا ای سوده نمی توانی خود را از ما مخفی نگاه داری گفت: بسوی پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را برای آن حضرت نقل کرد، واو (ص) می فرمود: خدا به شما اجازه داده است تا برای نیازهایتان خارج شوید.)همان، ج ۴، ص ۷۵، ب ۱۱۶، ح ۱۶۶٫۳ – کتاب الوضوء باب خروج النساء الی البراز.« عن عَائِشَهَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلی الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَهُ بِنْتُ زَمْعَهَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَهً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَهً طَوِیلَهً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَهُ حِرْصًا علی أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ »عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب برای قضای حاجت به زمین وسیعی می رفتند، عمر به پیامبر می گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمی کرد، تا شبی سوده بنت زمعه که قامتی بلند داشت پس از پاسی از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: ای سوده بدان که تو را شناختیم، چون وی بر نزول آیه حجاب حریص بود.همان، ج ۱، ص ۱۳۶، ب ۱۰۹، ح ۱۴۳٫معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کرده اند.۱ – داستان فوق۲ – اینکه یکی از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید.گروهی از مفسران این شأن نزول را ذکر کرده اند از آن جمله است طبری در جامع البیان، و آلوسی در روح المعانی، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابی مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسری را که در نظر داشته عایشه دانسته است.با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار ام المؤمنین سوده حرم پیامبر را – که موجب آزردگی رسول خدا شده و یکی از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسول اللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید – را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آورده اند.مثلاً آلوسی پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسول اللَّه (ص) و آزردن او است، می گوید:عمر در این کار عیبی نمی دیده، چون گمان می کرده که بر این کار خیر عظیمی مترتب می گردد.«وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهوره، وعدّ الشّیعه ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلی الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنه، بعد تسلیم صحه الخبر أنّه (ره) رأی أن لابأس بذلک، لما غلب علی ظنّه من ترتب الخیر العظیم… »تفسیر روح المعانی، ج ۲۲، ص ۷۲٫و نیز بخاری – یا برخی از راویان حدیث – در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کرده اند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً علی أن ینزل الحجاب» بوده.صحیح بخاری، ج ۱، کتاب الوضوء، باب ۱۰۹ خروج النّساء الی البراز.و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان.این امر موجب گردیده تا برخی از شارحان بخاری ناگزیر شوند برای جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است.«قال الکرمانی: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. »فتح الباری، عسقلانی، ج ۸، ص ۳۹۱٫به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت می کردند. گاه با آرزوی رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر می پروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزی همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار می دادند.آه، این چه جرئتی وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینی برای ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتی؟ آه چه غربتی؟یا رسول اللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبه حیث انقطع عنا الوحی و حیث فقدناک». هنوز ۶۰ بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هوای ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جمله های اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً)آه چه جرئتی؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهل بیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، برای پی گیری اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر علی است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان می افزود.امّا هنوز جای سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و علی علیه السلام نمی هراسیدند و جرأت می کردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و علی صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمی گرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند.آنچه آنان را به عکس العمل وا می دارد فقط امر الهی و رضای اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصی، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمی کنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهی اند.حضرت علی (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل می کرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد.ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسی – هر چند ضعیف و غیرشجاع – هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمی خیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین می خواهند با تحریک احساسات، وی را به عکس العمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصی با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمی رساند.علی (ع) می دانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را برای معرّفی حق از علی و فاطمه علیهما السلام بگیرد. علی با صبر و بردباری نقشه شوم مهاجمین را خنثی کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را برای حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد.و به این ترتیب پرسشهای فراوانی را پیش روی تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودی غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعی بود؟تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟آتش زدن در خانه چطور؟در به پهلوزدن چطور؟سقط جنین و بیماری پس از آن باعث شهادت نبود؟اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟پس چرا: همانطور که بخاری ومسلم می گویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟« فغضبت فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتی توفّیت ».صحیح بخاری، ج ۲، ص ۵۰۴، کتاب الخمس، باب ۸۳۷، ح ۱۲۶۵٫« فوجدت فاطمه علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّی توفّیت. »همان، ج ۳، ص ۲۵۲، کتاب المغازی، ب ۱۵۵ غزوه خیبر، حدیث ۷۰۴٫ و صحیح مسلم، ج ۴، ص ۳۰، کتاب الجهاد و السیر، باب ۱۵، ح ۵۲٫چرا در بخاری آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟«فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّی علیها. »همان.چرا چنانکه بخاری نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟همان.چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفی است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده است که: علی (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن می دانست؟قال عمر لعلی وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً… فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً… »صحیح مسلم، ج ۴، ص ۲۸، کتاب الجهاد و السیر، باب ۱۵ حکم الفئ، حدیث ۴۹٫شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت علی (ع) بپامی خاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر می شد. امروز تحریف گران تاریخ می گفتند علی برای گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و علی (ع) قاتل فاطمه است. دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود.این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) کمتر از این نمی باشد. تحریف گران تاریخ، توجیه کنندگان حقایق، در مورد شهید جنگ صفین، عمّار یاسر، که پیامبراکرم (ص) فرموده بود: « یقتله الفئه الباغیه»:« فراه النّبیّ (صلی الله علیه و سلم) فینفض التّراب عنه ویقول: تقتله الفئه الباغیه ویح عمّار یدعوهم الی الجنّه ویدعونه الی النّار»صحیح بخاری، ج ۱، ص ۲۵۴، کتاب الصّلاه، باب ۳۰۴، التعاون فی بناء المسجد.تو را گروهی سرکش به شهادت می رسانند.چون صدور این حدیث از پیامبراکرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و یکی از ادلّه روشن بغی و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود، آنانکه برای دفاع از معاویه از هیچ مکابره ای روی گردان نبودند، روز را تاریک و شب را روشن معرفی می کردند، مگر نگفتند علی قاتل عمّار است؟ چون وی را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:«یدعوهم الی الجنّه و یدعونه الی النار »همانعمّار آنان را به سوی بهشت می خواند و آنان عمّار را به سوی آتش دعوت می کنند.و به این وسیله پیامبر اکرم (ص) مخالفان علی (ع) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه:وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَسوره القصص، آیه ۴۱٫قرارداد.
اسنادمنابع اهل تسنن :
*************** اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها منابع اهل تسنن : روایات بسیاری در کتاب های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می کند ، خلیفه اول به همراه عده ای از دشمنان اهل بیت ، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیده اند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده اند . ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت : ابن أبی شیبه ، بلاذری ، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می کنیم . از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب ، می آوریم . جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند : روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود : وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ … فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَهً مَکْرُوبَهً مَغْمُومَهً مَغْصُوبَهً مَقْتُولَه . فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّی أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَهُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین . او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می شود ؛ و در حالی بر من وارد می شود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است . و من در اینجا می گویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند . ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید: وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی … وکان شدید الاعتناء بالروایه وتحصیل الاجزاء حسن القراءه ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا . از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم ( درس گرفتم ) … و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود . وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می گوید : أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمه بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمه فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه … . این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامی پیامبربه علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد ! ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می کند : حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم بررسی سند روایت : محمد بن بشر : مزی در تهذیب الکمال در باره وی می گوید : قال عثمان بن سعید الدارمی ، عن یحیی بن معین : ثقه . و قال أبو عبید الآجری : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبی عروبه فقال : هو أحفظ من کان بالکوفه . و کان ثقه ، کثیر الحدیث . و قال النسائی ، و ابن قانع : ثقه . و قال ابن شاهین فی ” الثقات ” : قال عثمان بن أبی شیبه : محمد بن بشر ثقه ثبت . و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فی نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایه . و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیی بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات . و قال أبو زرعه ، و أبو حاتم : ثقه . و قال النسائی : ثقه ثبت . و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینه و أشراف قریش فضلا و علما و عباده و شرفا و حفظا و إتقانا . قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینه و أشراف قریش : فضلا و علما و عباده و شرفا و حفظا و إتقانا . ) و قال أحمد بن صالح : ثقه ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فی حدیث نافع منه . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می نویسد : و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعه ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائی ، و ابن خراش : ثقه . و قال یعقوب بن شیبه : ثقه من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن . مزی در تهذیب الکمال می نویسد : أدرک زمان النبی صلی الله علیه وسلم . و قال العجلی : مدینی ثقه من کبار التابعین . و قال أبو زرعه : ثقه . إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعه ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیله . فتلقته فاطمه علی الباب فقالت فاطمه : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک . ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد . بلاذری ، روایت را با این سند نقل می کند : المدائنی، عن مسلمه بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر … مدائنی : ذهبی در باره وی می نویسد : المدائنی * العلامه الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف التصانیف ، وکان عجبا فی معرفه السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ، مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد . در ادامه از قول یحی بن معین می نویسد : قال یحیی : ثقه ثقه ثقه .( قال احمد بن أبی خثیمه) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی . یحیی بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی خثیمه می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است . و نیز نقل می کند : وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک . و ابن حجر می نویسد : قال أبو قلابه: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . ( إسناد ) در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است . وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک . أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود . مسلمه بن محارب : مزی در تهذیب الکمال می نویسد : قال الربیع بن یحیی عن شعبه ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلی الله علیه وسلم تغیر لونه . ربیع بن یحیی از شعبه بن حجاج نقل می کند که می گفت : احدی را راستگوتر از سلیمان التِیْمی ندیدم ، هر وقت حدیثی از پیامبر اکرم نقل می نمود رنگش (صورتش) تغییر می کرد . قال أبو بحر البکراوی عن شعبه شک ابن عون وسلیمان التیمی یقین. أبوبحرالبکراوی ازشعبه بن حجاج نقل می کند که می گفت: شک سلیمان التِیْمی وابن عون بِسان یقین است . وقال عبدالله بن احمد عن أبیه ثقه . یحیی بن معین و نَسائی نیز او را ثقه و مورد اطمینان می دانند . عِجلی (از علمای رجالی اهل سنت) در مورد او می گوید : او از طبقه تابعین است و فردی مورد وثوق است و از بهترین افراد (وعلمای) اهل بصره است . محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری در مورد سلیمان التیمی می گوید : کان ثقه کثیر الحدیث وکان من العباد المجتهدین وکان یصلی اللیل کله یصلی الغداه بوضوء عشاء الآخره . قال الثوری حفاظ البصره ثلاثه فذکره فیهم . از سفیان الثوری نقل می کنند که می گفت : حفاظ (حدیث) در بصره سه نفرند ، و سلیمان التیمی را یکی از آن افراد می دانست . قال ابن المدینی عن یحیی ما جلست إلی رجل اخوف لله منه . علی بن المدینی از یحیی (بن سعید قطان) نقل می کند که می گفت : درکنار هیچ مردی خداترس تر از سلیمان التیمی ننشستم . ( کنایه از اینکه سلیمان التیمی بسیار خداترس بود و من خداترس تر از او ندیدم ) . قال محمد بن علی الوراق عن أحمد بن حنبل کان یحیی بن سعید یثنی علی التیمی وکان عنده عن أنس أربعه عشر حدیثا ولم یکن یذکر اخباره. ابن حبان در کتاب الثقات می گوید : کان من عباد أهل البصره وصالحیهم ثقه واتقانا وحفظا وسنه . عبدالله بن عون : کان یمکنه السماع من طائفهٍ من الصحابه . أخبرنا بکار بن محمد قال : کان بن عون یتمنی أن یری النبی ، صلی الله علیه وسلم ، فلم یره إلا قبل وفاته بیسیر فسر بذلک سرورا شدیدا … حتی اگر فرض کنیم که ابن عون تابعی باشد ، باز هم ضرری به این روایت نمی زند ؛ چرا که پدر علم رجال اهل سنت ، شعبه بن حجاج در باره وی می گوید : شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره . قال علی بن المدینی: جمع لابن عون من الاسناد ما لم یجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدینه من القاسم وسالم، وبالبصره من الحسن وابن سیرین، وبالکوفه من الشعبی وإبراهیم، وبمکه من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حیوه ومکحول. به قدری روایات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هیچ کدام از اصحابش وجود ندارد . اساتید او در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن حیوه و مکحول بودند . و نیز مزی در تهذیب اکمال می نویسد : قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا. وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصره علی أربعه، فذکر هؤلاء. وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصره یفخرون بأربعه، فذکرهم. قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمه بن علقمه وعبد الله بن عون و أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب . وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبه: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون . قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون. قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو علی دون ما ذکر لی إلا حیوه، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتی أموت أو یموت . قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون . من سادات أهل زمانه عباده وفضلا وورعا ونسکا وصلابه فی السنه، وشده علی أهل البدع در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از گفته های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می کند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و … ، خود بهترین دلیل برای ما است . وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفسه عمر بیده . لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمه ؟ فقال : وإن فی روایه أن عمر جاء إلی بیت فاطمه فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین . در روایت دیگری آمده است : عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود . «ابن قتیبه» می افزاید: … فاطمه(علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید ، با صدای بلند ندا کرد: یا ابت یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه … . اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینوری» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطی از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه های مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛ ثانیاً : بسیاری از علمای اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن ها ، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخی به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره می کنیم : ۱٫ ابن حجر هیثمی در کتاب تطهیر الجنان و اللسان . و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبه فی کتاب الامامه و السیاسه…» ۴ . قاضی ابوعبدالله تنوزی معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصله السمطیه» . الامامه و السیاسه، هو تاریخ الخلافه و شروطها بالنظر الی طلابها من وفاه النبی الی عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنه ۱۹۰۰ و منه نسخ خطیه فی مکتبات باریس و لندن . اورد العلامه الدینوری فی کتابه الامامه و السیاسه… … کتاب الامامه و السیاسه لابی محمد عبدالله بن مسلم الدینوری المتوفی سنه ۲۷۰ ه . ابن عربی در کتاب العواصم من القواصم اظهار می دارد : و من اشد شیئ علی الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبه فلم یبق و لم یذر للصحابه رسماً فی کتاب الامامه و السیاسه ان صحّ عنه جمیع ما فیه . البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد ، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند . شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهای سوء صحابه سکوت ، کتمان و پرده پوشی کنند . ابن حجر هیثمی می نویسد : صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابه. ابن حجر هیثمی سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار می دارد : … مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغی له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبی الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها علی قواعد اهل السنه… ابن حجر ، حتی سکوت و اجتناب را هم کافی نمی داند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخی می کند! آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزی جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط می کنید ؟ بررسی سند روایت : حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیره ، عن زیاد بن کلیب . حمید بن محمد : مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد : و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا . قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لی : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض علی ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم . ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است ( من در این زمینه اطلاعی ندارم) پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟ قال : و کنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و ما لی لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین . و قال محمد بن سعد : کان ثقه کثیر العلم ، یرحل إلیه . و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلی : حجه کانت کتبه صحاحا . … او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح . مغیره بن مقسم ضبی : عن أبی بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیره ، فلزمته . و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم ، عن یحیی بن معین : ثقه ، مأمون . قال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی ، فقلت : مغیره عن الشعبی أحب إلیک أم ابن شبرمه عن الشعبی ؟ فقال : جمیعا ثقتان . و قال النسائی : مغیره ثقه . یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است . ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند. نسایی : مغیره مورد اطمینان است. قال أحمد بن عبد الله العجلی : کان ثقه فی الحدیث ، قدیم الموت . و قال النسائی : ثقه . و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنه تسع عشره و مئه . نسایی : او مورد اطمینان است . ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال ۱۰۹ از دنیا رفت . تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیه نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ، اشکال شیعه بودن وی مردود است . الذین تخلّفوا عن بیعه أبی بکر: علیّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عباده، فأمّا علی والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمه حتّی بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمه وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمه فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمه فخرج علی حتی دخل علی أبی بکر . فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها ۱۰ . ابی الفداء (۷۳۲هـ) : ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمه رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار علی أن یضرم الدار فلقیته فاطمه رضی الله عنها وقالت إلی أین یا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمه فخرج حتی أتی أبا بکر فبایعه . وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی . إنّ عمر رفس فاطمه حتّی أسقطت بمحسن. ۳۴۹ – ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم . ذهبی در جای دیگر می نویسد : کان موصوفا بالحفظ والمعرفه إلا أنه یترفض . سیر اعلام النبلاء ، ج۱۵ ، ص۵۷۷ ، رقم ۳۴۹ ، ترجمه ابن أبی دارم . ذهبی در جای دیگر می گوید : وقال محمد بن حماد الحافظ ، کان مستقیم الامر عامه دهره . سیر اعلام النبلاء ، ج۱۵ ، ص ۵۷۸ ، رقم ۳۴۹ ، ترجمه ابن أبی دارم . ذهبی در میزان الإعتدال می گوید : وقال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ – بعد أن أرخ موته : کان مستقیم الامر عامه دهره . میزان الإعتدال ج۱ ، ص ۱۳۹ ، رقم ۵۵۲ ، ترجمه أحمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث . أبو بکر الکوفی ؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی ، رقم ۸۲۴ ، ترجمه احمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی . هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء ، مذمت می کند و حتی به وی این چنین فحاشی می کند : شیخ ضال معثر . و آیا به مجرد رافضی بودن می توان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود ؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم: ۱- عبید الله بن موسی : ذهبی در مورد این فرد می گوید : کان معروفا بالرفض . به رافضی بودن معروف بود . سیر أعلام النبلاء ج ۹ ، ص ۵۵۶ ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم ۲۱۵ . و در جای دیگر می گوید : وحدیثه فی الکتب السته . احادیث او در کتب صحاح سته موجود است . سیر أعلام النبلاء ج ۹ ، ص ۵۵۵ ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم ۲۱۵ . مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند . ۲- جعفر بن سلیمان الضبعی ( علمای اهل سنت ایشان را رافضی و از شیعیان غالی می دانند ) خطیب بغدادی از یزید بن زریع نقل می کند که می گفت : فان جعفر بن سلیمان رافضی . تاریخ بغداد ج۵ ، ص ۳۷۲ ، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان بن الأشعث بن أسلم بن سوید بن الأسود بن ربیعه بن سنان أبو الأشعث العجلی البصری ، رقم ۲۹۲۵ . مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید : بخاری در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنی ( مسلم – أبو داود – الترمذی – النسائی – ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده اند . تهذیب الکمال ج ۵ ، ص ۴۳ ، ترجمه جعفر بن سلیمان الضبعی ، رقم ۹۴۳ . ۳- عبد الملک بن أعین الکوفی مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند . تهذیب الکمال ج ۱۸ ، ص ۲۸۲ ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم ۳۵۱۴ . مزی به نقل از سفیان می گوید : او رافضی است : عن سفیان : حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی . تهذیب الکمال ج ۱۸ ، ص ۲۸۳ ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم ۳۵۱۴ . قال علی بن المدینی : « لو ترکت أهل البصره لحال القدر ، ولو ترکت أهل الکوفه لذلک الرأی ، یعنی التشیع ، خربت الکتب » قوله : خربت الکتب ، یعنی لذهب الحدیث . وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی ، فقال : صدوق فی الروایه إلا أنه کان من الغالین فی التشیع ، قیل له : فقد حدثت عنه فی الصحیح ، فقال : لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعه یعنی مسلم بن الحجاج » . گفت : کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنی کتاب صحیح مسلم)!!! ۱۳ . ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (۸۱۷هـ): جالب آن است که وی قصیده اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند . وی در این قصیده می گوید : وقوله لعلی قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها حرقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع وبنت المصطفی فیها ما کان غیر أبی حفص بقائلها أمام فارس عدنان وحامیها . دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج۱ ، ص۸۲ . به او گفت : اگر بیعت نکنی ، خانه ات را به آتش می کشم و احدی را در آن باقی نمی گذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد . جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت . وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عباده فقعدوا فی بیت فاطمه، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمه، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها علی من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمه، فقال: وإن…. تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه ، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه ، فتبدّد علی الأثر جبروته ، وذاب عنفه وعنفوانه ، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه … . وعند ما نکص الجمع ، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعه أمام صیحه الزهراء ، کان علیّ یقلّب عینیه من حسره وقد غاض حلمه ، وثقل همّه ، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه … . صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد . آن صدا ، طنین استغاثه ای بود که دختر پیامبر سر داده و می گفت : پدر ! ای رسول خدا … می خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود ، برگرداند ، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد ، صاعقه ای نازل شده او را در یابد . وقتی جمعیت برگشت و عمر می خواست همچون آهوان رمیده ، از برابر صیحه زهراء فرار کند ، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران ، چشمش را در میان آنان می گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می داد و می خواست از شدت خشم در آن فرو رود . و هل علی السنه الناس عقال یمنعها أن تروی قصه حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمه ، و فیها علی و صحبه ، لیکون عده الاقناع أو عده الایقاع ؟.. علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبره أو المرتجله کانت کمثل الزبد ، أسرع إلی ذهاب و معها دفعه إبن الخطاب !.. أقبل الرجل ، محنقاً مندلع الثوره ، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام . فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن ، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع ، و فوق جبینه عبسه غضب فائر و حنق ثائر … و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا . توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم ، إذا رأوا حیالهم صوره الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء . و غضوا الأبصار ، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمه تتحرک کالخیال ، وئیدا وئیدا ، بخطولت المحزونه الثکلی ، فتقترب من ناحیه قبر أبیها … وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها ، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیه مریر البکاء : « یا أبت رسول الله … یا أبت رسول الله … » فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی ، من رهبه النداء . و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر : « یا أبت یا رسول الله … ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب ، و إبن أبی قحافه !؟ . فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن ، و عیونا جرت دمعا ، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم ، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین . المجموعهالکامله الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، ج۱، ص۱۹۰ تا ۱۹۲٫ مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند ؟! آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند ! همه این داستان ها با نقشه ای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد . مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت ! … این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند ، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است ، در چشمهایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود … عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت ، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند ، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند ، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد ، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد … چشمها و گوشها متوجه او گردید ، ناله اش بلند شد باران اشک می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد « بابا ای رسول خدا … ای بابا رسول خدا ! … » گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد … باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه می کرد : «بابا ای رسول خدا… پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافه چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد ، آن مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد . همچنین وی از جمله مؤلفین کتابهای درسی رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی در مصر بوده است . علاوه بر این ها وی دارای تألیفات متعددی است که از جمله می توان کتاب های «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الی الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام علی بن ابی طالب»، «السقیفه و الخلافه» و… نام برد. بزرگترین و مهمترین اثر وی همان کتاب «الامام علی بن ابیطالب» در ۹ جلد می باشد که آن را در مدت سی سال نگاشته است. در این کتاب وی با بصیرت و ژرف نگری خاص ، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پرده های ابهام را از میان برداشته است. او با شهامتی بزرگ و ستودنی که شایسته هر محقق آزاداندیش است ، تاریخ و شخصیت های آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهای حق پوشی فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد ، و در عین پایبندی به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طی تحقیق و پژوهش سی ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمی تاریخ نیم قرن نخستین اسلامی بپردازد . او در قسمتی از نامه اش در مورد ترجمه فارسی این کتاب می نویسد: این ترجمه وسیله خیری برای نزدیک ساختن مذاهب اسلامی (شیعه و سنی) به یکدیگر خواهد گشت ، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصی سنی مانند من درباره امام علی(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافی روا داشته است . ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش ، سخنانی گفته است که شنیدن آن ها واقعیت های بسیاری را آشکار می کند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازه اش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت می کند . وی در آخرین روزهای عمرش ، اعتراف می کند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است . تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ ) در تاریخ الإسلام ، در تاریخ زندگی ابوبکر ، محمد بن جریر طبری در تاریخش ، ابن قتیبه دینوری در الإمامه والسیاسه ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و … چنین می نویسند : عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد ، پس از گفتگویی ، ابوبکر به او چنین گفت : من به چیزی تأسف نمی خورم ، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می پرسیدم : دوست داشتم خانهء فاطمه را هتک حرمت نمی کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود … . جالب این است که برخی از علمای اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر ، روایت را این گونه تحریف می کند : أما إنی ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلی الله علیه وسلم . وددت أنی لم أفعل کذا ، لخله ذکرها . قال أبو عبید : لا أرید ذکرها . قال : ووددت أنی یوم سقیفه … دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم !!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده می گوید : من نمی خواهم بگویم ابو بکر چه گفت ( ولی می دانم )… هذا حدیث حسن عن أبی بکر . ابن حبان او را توثیق کرده است : ابن حبّان ، در کتاب الثقات ، ج۸ ، ص۵۲۶ وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است . توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی : الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات : خود ذهبی در کتاب الموقظه ، ص۷۹ می گوید : ینبوع معرفه الثقات ، تاریخ البخاری ، وابن أبی حاتم وإبن حبان . این نشان می دهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد . ب : ابن حبان از متشددین است : بر خلاف آن چه برخی ادعا کرده اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت گیری در توثیق است . خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او می گوید : ابن حبان ربما قصب الثقه حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه . وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحه فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفه شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقه غیر مدلس … ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحه فی ذلک . اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است ، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وی ) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است ( و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالی نیست ( نظر او درست است ) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمی شود . هر منکر الحدیثی ، ضعیف نیست : این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد ، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار برده اند . ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی می گوید : فلو کان کل من روی شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد . ما کل من روی المناکیر یضعّف . محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است . این عده ، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره می کنیم : ۱٫ حسان بن حسان : ابن أبی حاتم در باره او می گوید : منکر الحدیث . و ابن حجر می گوید : روی عنه البخاری . منکر الحدیث غیر مرضی ، روی عنه البخاری . منکر الحدیث . منکر الحدیث متهم برأی الخوارج «سلیم بن قیس» به نقل از «سلمان فارسی» آورده است: فقالت فاطمه علیها السلام : یا عمر ، ما لنا ولک ؟ فقال : افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم . فقالت : ( یا عمر ، أما تتقی الله تدخل علی بیتی ) ؟ فأبی أن ینصرف . ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل . مرحوم کلینی در کافی می نویسد : مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَالَ : إِنَّ فَاطِمَهَ (علیها السلام ) صِدِّیقَهٌ شَهِیدَهٌ … ۱ . محمد بن یحی ، شیخ مرحوم کلینی رضوان الله علیهما : مرحوم نجاشی در باره وی می فرماید : محمد بن یحیی أبو جعفر العطار القمی ، شیخ أصحابنا فی زمانه ، ثقه ، عین ، کثیر الحدیث ، له کتب . مرحوم نجاشی در باره وی می گوید : العمرکی بن علی أبو محمد البوفکی وبوفک قریه من قری نیشابور . شیخ من أصحابنا ، ثقه ، روی عنه شیوخ أصحابنا . شیخ طوسی در باره وی می فرماید : علی بن جعفر ، أخو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام ، جلیل القدر ، ثقه .
منبع:موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) |